به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهدمقدس، عقربههای ساعت 2 و نیم نیمه شب را نشان میدهد. خستگی و خواب آلودگی توأمان به سراغم آمده. اما چارهای نیست، چند قدمی بیشتر نمانده. از داخل خیابان امام رضا (ع) گاهی صدای حرکت ماشینی با سرعت بگوش میرسد و سکوت کوچهای که واردش شدهام را میشکند. سه جوان جلوی در مسجد ایستادهاند.
شنیده بودم حاجی خیلی خوش قول است. بعد از معرفی خودم و احوالپرسی با هر سه نفرشان، سراغ حاجی را میگیرم. یکی از جوانها که بزرگتر به نظر میرسد لبخندی میزند و میگوید: خیالت تخت، حاجی با دقیقه و ثانیهاش مشهوره. ما و شما یه مقدار زودتر رسیدیم. مشغول همین حرفها هستیم که دو طلبه جوان از راه میرسند و حاجی هم بلافاصله بعد از آنها میرسد.
رضا (یکی از سه جوانی که جلوی در مسجد ایستاده) دو نفر از قدیمیهای مسجد را که آنها نیز پشت سرحاجی میآیند و چند قدمی مانده تا به ما برسند را معرفی میکند. جمعمان ظاهرا همین تعداد باید باشد. اول صبحی حاجی دستم را خوب فشار میدهد و احوال پرسی گرمی حوالهام میکند.
به سوی گنداب!
بیفوت وقت سوار دو ماشین میشویم و به راه میافتیم. به گفته جواد (یکی از دو طلبه جوان) مسیرمان روستای گندآب است که 10 کیلومتری بعد از فریمان قرار دارد. کنجاویام واقعا زیاد شده و نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم. وقتی قرار شد با حاجی گفتگو کنم، همان اول شرط کرده بود بدون پرسش چند جایی با آنها بروم و «یه چیزایی» را خودم از نزدیک ببینم.
حالا واقعا برایم سئوال است که این وقت شب کجا باید برویم. جواد میگوید: حاجی هر هفته دعای ندبه را در یک روستاهای اطراف مشهد میخواند و این هفته مسیرمان روستای گندآب است. حاجی توی ماشین جلویی است و میتوانم آمار برنامه امروز صبح را دقیقتر از جواد بپرسم و او میگوید: البته دعای ندبه بهانه است برای سرکشی از روستاهای محروم. با هم میرویم و حاجی به روستاها سر میزند و از آنها در مورد نیازها و کمبودهایشان میپرسد و اینکه آیا مسجد روستا روحانی دارد یا نه؟
سه چهار دقیقهای میشود که از فریمان گذشتهایم. از شانه خاکی جاده وارد راهی باریک و خاکی میشویم و مسیر روستا را در پیش میگیریم.
یک روستا بدون نماز صبح
جواد میگوید: اینجا روستای گندآب است. اهالی این روستا بسیار محروم هستند و یکی از مشکلات بزرگ اینجا زمینهای سنگی است، بطوری که اهالی نمیتوانند چاه فاضلاب حفر کنند و برای همین فاضلاب از طریق یک جوی آب در روستا در جریان است و تقریبا همه ایام سال بوی بد در روستا میپیچد.
سرعت ماشینها کمتر شده و در دل سیاهی شب وارد روستا شدهایم. حتی پرنده هم پر نمیزند. ماشینها را در ابتدای روستا میگذاریم و قدم زنان وارد روستا میشویم. حاجی سراغ مسجد را میگیرد و جواد که ایجا نقش «بلد» را بازی میکند جلو میافتد تا مسیر را نشان بدهد.
بعد از گذشتن از چند کوچه راه باریک به مسجد روستا میرسیم. ساختمانی با نمای آجر که علی رغم وقت اذان، درش برای اقامه نماز جماعت صبح بسته است. حاجی به میثم (روحانی دوم) میگوید: میثم جان برو بالای پشت بام و اذان بگو. یوسف (یکی از سه جوان) جلوی دیوار یک طبقه مسجد میایستد و میثم بالا میرود. یکی از ریش سفیدهای مسجد صنعتگران رو به حاجی میگوید: حاج آقا این موقع اهالی مشکلی برایشان ایجاد نشود، خطری نداشته باشد...
حاجی به آرامی میخندد و میگوید: حاج آقا مشکلی نیست، چند دقیقه دیگه نماز میخوانیم...
و میثم شروع به اذان گفتن میکند: الله اکبر الله اکبر...
اذان به نیمه نرسیده که سر و کله چند نفر از کوچههای رو به رو و پشت سر پیدا میشود. 4 پیر مرد، دو جوان و یک کودک، 7، 8 ساله. به گمانم بیشتر کنجکاو هستند از اصل ماجرا سر در بیاورند.
اذان که تمام میشود. حاجی رو به یکی از ریش سفیدها میگوید: حاج آقا در مسجد را باز کنید نماز صبح بخوانیم. و پیرمرد که هنوز متعجب است، به یکی از جوانها نگاه میکند و میگوید: باز کن بابا جان...
فضای داخل مسجد بزرگتر از مسجد یک روستا است. چند گلیم و یک بخاری نفتی و دو لامپ که نورشان هیچ تناسبی با فضای مسجد ندارد. بیشتر که دقت میکنم سه طرف دیوارهای مسجد نم زدگی زیادی دارد.
چند نفر دیگر هم از راه رسیدهاند. دو خانم مسن و چند جوان و یک پیرمرد دیگر. حالا چند نفر استقبال کننده اولی تا حدودی یخشان آب شده و باب صحبت را باز کردهاند. یکی از پیرمردها میگوید: حاج آقا از طرف کمیته امداد آمدهاید؟ و دومی میگوید: اینجا تقریبا هیچ کس اوضاع خوبی ندارند و فقط روزگار میگذرانیم. مسجدمان هم ظهرها برای نماز باز است اما پیش نماز نداریم.
حاجی میگوید: نماز و دعا را بخوانیم بعد خدمتتان هستم. چند دقیقه بعد همه وضو گرفته و پشت سر حاجی نماز را اقامه میکنیم.
نماز که تمام میشود میبینم چند نفر دیگر به صفهای آخر اضافه شده است. حاجی بیفوت وقت دعای ندبه را شروع میکند و جالب است هیچ کدام از آنها که آمدهاند مسجد را ترک نمیکنند.
بعد از دعا، حال همه که مساعد شد، پیرترهای روستا جلو میآیند و قفل درد دلهایشان باز میشود و هر کدام چیزی میگویند: روحانی برای اقامه نماز نداریم، خیلی از جوانهای روستا بیکارند، هر خانوادهای در نهایت با یکی دو گوسفند روزگار میگذراند و...
صحبتهای 7، 8 نفری از اهالی روستا که تمام میشود، حاجی دعای فرج را میخواند و اینگونه آغاز میکند: فکر میکنم مشکل اول شما در این روستا نداشتن طلبه است. این مشکل از همین حالا حل است.
حاجی رو میکند به یکی از روحانیهای جوانی که با ما آمده و به او میگوید: مصطفی جان شما از حالا امام جماعت این مسجد هستی. ما که رفتیم شما بمان و پیش نماز تمام نمازهای روستا باش. حس خوبی میان جمعیت پیچیده و این را میتوان از لبخندهایی که بر چهره تعدادی از اهالی روستا نشسته به خوبی متوجه شد.
حاجی ادامه میدهد: خب، این از امام جماعت روستا. در مورد اشتغال شما هم فعلا نمیتوان شغل ثابتی ایجاد کرد اما میتوان برنامه ریزی کرد که اوضاع اقتصادی شما با کارکردن خودتان بهتر شود. فردا یکی از بچهها چند تا چرخ خیاطی میآورد روستا تا زنان روستا خیاطی کنند. البته با توجه به اینکه محوریت کار ما در این روستا روحانی روستا است، هر هفته اول هفته که روحانی میآید برای شما پارچه میآورد و آخر هفته هم پارچههای دوخته شده را برای فروش بر میگرداند به شهر و باز اول هفته با پول پارچههای دوخته شده و پارچههای جدید به روستا بر میگردد.
حرفهای حاجی تمام شده و تقریبا همه کسانی که به مسجد آمدهاند خوشحالتر از قبل هستند. حاجی با ندای صلوات، جلسه را تمام میکند. حالا روشنای صبح آرام آرام دویده میان آسمان و احتمالا چند دقیقه دیگر هم میتوان صدای پای خورشید را شنید. از مسجد بیرون آمدهایم. حاجی پیشنهاد میدهد کمی روستا گردی کنیم.
میگویم: حاج آقا ببخشید، حالا چرا بنده خدا روحانی هم پارچه بیاورد و هم لباسهای دوخته شده را برگرداند؟ و حاجی میگوید: اگر امور اقتصادی هم خط و ربطی به روحانی مسجد داشته باشد، در کنار دوستی بیشتر میان اهالی روستا با وی، حضور مردم در مسجد هم پر شورتر میشود.
با حاجی به چند خانه روستا هم سر میزنیم. آب سالم تقریبا در هیچ کدام از خانههای روستا پیدا نمیشود. حاجی وجه تسمیه روستا را از یکی از جوانان روستا سئوال میکند و او میگوید: چون در روستای ما آب مناسب وجود ندارد و زمینها هم سنگی است، چاه نداریم و بخشی از فاضلاب روستا در کوچهها جاری است، شما شانس آوردید که در سرمای پاییز آمدید والا اگر تابستان گذرتان به اینجا میافتاد بوی بد و تعفن بد جور حالتان را به هم میزد.
در راه بازگشت به مشهد هستیم و از حاجی میخواهم در مورد مسجد صنعتگران که خودش پیش نماز چندین ساله آنجاست توضیحاتی بدهد و حاج آقا صرافیان از روزهایی میگوید که مسجد صنعتگران با وجود انکه در محله شلوغی قرار داشت اما نمازگزاران زیادی نداشت: 10 سال قبل بود، زمانی که مرحوم آیت ا... عبادی هنوز امام جمعه مشهد بود برای معرفی من شخصا آمدند. من را به نمازگزاران اندکی که در مسجد حضور داشتند معرفی کردند و خودشان هم پشت سر من نماز خواندند و رفتند و من شدم امام جماعت مسجد صنعتگران.
از حاجی در مورد سیلی که از یکی از اعضای هیئت امنای مسجد خورده بود سئوال میکنم و او در حالی که به پیرمردی به چهره پیرمردی که روی صندلی عقب کنارش نشسته بود نگاه میکند میگوید: حاج آقا بگم یا خودتون میگین؟ و پیرمرد خنده شیرینی میکند و میگوید: آقا من زدم تو گوش حاج آقا اما باور کند الآن طرفدار پر و پا قرصش شدم. یادم میاد روزی که آمده بود همون روز اول از پایگاه بسیج و حوزه علمیه و مسجد و تاسیس چند تا چیز دیگه برای مسجد حرف زد. منم که دل خونی از اهالی نماز جماعت نخون داشتم، دق دلیام را سر حاجی خالی کردم و زدم توی گوشش و گفتم مسجد جای این ادا اطوارها نیست اینجا فقط نماز میخوانند.
امام جماعت یعنی همه کاره مسجد
میگویم: حاج آقا شنیدم فرمانده بسیج و رئیس حوزه علمیه و رئیس هیئت امنا هم خودتان هستید، فکر نمیکنید ممکن است تصور کنند به همه این سمتها دلبستگی دارید؟ و میگوید: اصل ظاهریاش شاید اینطور باشد اما این دلبستگیها به قول بعضیها نان که نمیشود، هدف من هم چیز دیگری بود که اول و آخرش عزتمندی مسجد بود.
اگر مردم قبول میکردند مسجدی خلوت دارد به مسجدی شلوغ از نمازگزار تبدیل میشود، قبل از هر چیز باید اعتماد میکردند و این اعتماد بیشتر از هر چیز با قرار گرفتن چهرهای در رأس تمام امور شکل میگرفت که مردم از او حرف شنوی داشته باشند. گمان من هم این بود که امام جماعت باید در رأس تمام امور باشد تا مردم بدانند این چهره میتوانددر اموری که سالها روی زمین مانده تحول ایجاد کند.
از کنار عوارضی مشهد عبور میکنیم و وارد حوزه استحفاظی شهر میشویم. ترافیک کمی در جلوی صفوف عوارضی وجود دارد و آفتاب حالا تمام حریر نورش را روی شهر پهن کرده است.
حاجی حرفهایش را اینگونه ادامه مِی دهد: اصلا شأن امام جماعت فقط برگزاری نمازهای جماعت نیست، بلکه مدیریت مسجد هم جزیی از این شأن است.
حرفهایش به اینجا که مِی رسد میگویم: حاج آقا اجازه میدهید همه صحبتهای شما را همین امروز داشته باشم. و میگوید: حالا شما ظهر برای نماز مغرب و عشا هم تشریف بیاورید ببینیم چه پیش میآید.
ورودی متفاوت یک مسجد شلوغ
دو سه دقیقهای به نماز ظهر مانده و من به اندازه چند متر تا مسجد فاصله دارم...
حالا تقریبا رسیدهام جلوی در مسجد بر خلاف تمام مسجدهایی که در گوشه و کنار شهر دیدهام، ورودی در مسجد شیشه سکوریت است و تقریبا تمام فضای داخلی مسجد و جماعتی که کم کم آماده برگزاری نماز ظهر هستند قابل روئیت است. دور تا دور مسجد کتاب خانه است و تقریبا روی تمام قالیها، یعنی زیر پای تمام نماز گزاران پارچه سفید پهن کردهاند، به طوری که فضای مسجد به را متمایزتر از تمام مساجد شهر کرده است.
صدای قدقامت الصوات مکبر که بلند میشود همه آماده میشویم پیرمردی از راه رسیده و میگوید: برادرها قرار است برای دخترم کلیه بخرم، گفتند 12 میلون، سه میلیون کم دارم. اما از همان کلمات اولی که آغاز به صحبت میکند، اکثر جماعت مسجد به او میگویند: نماز که تمام شد برو پیش حاج آقا کارت راه میافتد... و حاجی نیت میکند، الله اکبر میگوید و ما هم پشت سرش الله اکبر میگوییم...
کاسب?های محله که با سبک و سیاق مسجد آشنا هستند، تا انتهای تعقیبات صبر میکنند و بعد از آن، از مسجد خارج میشوند. افرادی هم که فرصت بیشتری دارند، در مسجد میمانند تا یا در قرآنخوانی بعد از نماز شرکت کنند یا به سراغ کتابهای کتابخانه بروند.
بعد هم، افرادی که سؤال یا کار خصوصیتری دارند، دور امام جماعت مینشینند. یک به یک سؤالاتشان را میپرسند و من در تمام این صحنههای بعداز نماز فقط نظاره گر هستم. بعد هم مرد میانسال پیش حاج آقا میآید و میگوید: حاج آقا همه گفتن خدمت شما برسم برای باقی پول کلیه دخترم، اگر کمک کنید بزرگواری کردید. حاجی هم در نهایت آرامش یکی از جوانهای مسجدرا صدا کرده و ادامه میدهد: مشکلی نیست، شما هم مسلمان و برادر دینی ما هستید.
سید عباس، همین الآن با حاج آقا برو بیمارستان و وضعیت دختر ایشان را از بیمارستان جویا بشو. انشاالله که بلا به دور است. مورد که بر ما مسجل شد، تمام 12 میلیون تومان را ما تقبل میکنیم. و سید عباس به همراه مردم میانسال از جمع جدا میشوند. و به گمانم حالا نوبت من شده.
همراهی کامل امام جماعت و هیئت امنا
حاج آقا میگوید: برای موفقیت یک مسجد، بیش از هر چیز همراهی میان امام جماعت و هیئت امنا شرط است و خوشبختانه من از روز اول، به غیر از همان موردی که داخل ماشین متوجه شدید، هیچ مورد و مسئله دیگری با هیئت امنا نداشتم. آنها یعنی عملا به من تفهیم کردند که مدیر مسجد هستم، بنابراین وقتی دیدم زمینه برای رشد مسجد از هر نظر مساعد است، تمام عیار وارد میدان شدم و هیئت امنا هم بعد از واگذاری کار به من، در کارم کارشکنی نکردند.
مسجد تقریبا خلوت شده اما چند نفری در گوشه مسجد نماز میخوانند و سه چهار نفر هم کتاب دعا به دست گرفتهاند. به پیشنهاد حاجی داخل فضای مسجد قدم میزنیم. قدم زدن در فضایی که زیر پایت تمام و کمال سفید باشد هم در نوع خودش حس و تجربهای جدید است.
حاجی میگوید: تمرکز فعالیتهای ما بر روی کارهای فرهنگی بوده و هست و در همین راستا تغییرات زیادی هم در ساختمان مسجد ایجاد کردیم. البته این تغییرات به مرور انجام شد.
مسجد فقط مدیری روحانی میخواهد
میگوید: حالا که سر بحث باز شد، میگویم برای اداره یک مسجد هیچ مدیریتی بهتر از مدیریت یک روحانی نیست، این را نه بخاطر اینکه خودم روحانی هستم میگویم، تجربه این را اثبات کرده است. اگر مسجد را مسجد بدانیم و محیط روشنگری و تبلیغ دین، در این صورت چه کسی غیر از روحانی میتواند مدیر مسجد باشد؟ هرکس مدیریت کند حتی اگر انسان دلسوزی باشد، باز هم کار روی زمین میماند. مقام معظم رهبری هم میفرمایند که مدیر طبیعی مسجد امام جماعت است.
امام جماعت فقط به مسجد بپردازد
میگوید: پله بعدی این است که نباید مسجد را محل کسب درآمدهای اقتصادی بدانیم. برخیها فکر میکنند برای اداره مسجد نیاز به املاک و مستغلات است. داریم. در حالی که اینطور نیست. این نگاه، مسجد را به یک فضای اقتصادی تبدیل میکند. و درست بر همین اساس است میگویم امام جماعت شأن اصلی کار خود را باید مسجد داری بداند نه اینکه نه اینکه 10 تا شغل داشته باشد و پایینترین شغلش مسجدداری باشد. چون اگر یک امام جماعت فقط و فقط به مسجد بپردازد، باز هم وقت کم میآورد.
ملاک اول حوزهها تربیت امام جماعت باشد
همینطور که حاجی صحبت میکند، رفته رفته طلبههایی جوانی که باید در کلاس درس حاجی شرکت کنند، تعدادشان بیشتر و بیشتر میشود. از حاجی سئوال میکنم: مسجد شما پر از طلبههای جوان است. این افراد را با چه معیاری پرورش میدهید؟ و او میگوید: معتقدم ملاک اصلی در چهار پنج سال اول ورودی حوزه، تربیت مدیر مسجد و امام جماعت است. چون حتی اگر شما میخواهید در آینده مرجع، منبری و محقق بشوید، باید قبل از آن، مسجدشناس باشید.
بنابراین باید چهار سال اول حوزه بر این محور باشد. به همین دلیل طلبه باید از روز اول پای قرآن، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه، مفاتیحالجنان و یک دور کامل رساله عملیه مرجع تقلید بنشیند. علاوه بر این، طلبههای مسجد صنعتگران، مثل سایر جوانان به خدمت نظام وظیفه میروند.
میپرسم: چرا وقتی میتوانند این زمان را صرف درس و تحصیل کنند، به سربازی میروند؟ و حاجی میگوید: ما نباید با دست خودمان آنها را از جامعه دور کنیم. طلبهها در سربازی خیلی مفید هستند. یکی از طلبهها، بعد از حضور یک ساله در مسجد صنعتگران، برای خدمت به شاهرود رفته و در حال حاضر امام جماعت مسجدی در شهرک ارتش شاهرود است. الان چند نفر از سربازان شاهرود تماس گرفتهاند که میخواهند طلبه شوند.
اولین کتاب درسی طلبه قرآن است
حرفهای حاج آقا که به اینجا میرسد، خادم مسجد دو چای قند پهلو برایمان میآورد. حاجی بفرما میزند و هر دو نفسی تازه میکنیم. بعد از نوشیدن چای که خیلی هم میچسبد، از حاجی در مورد کتابهای درسی که در حوزه علمیه مسجد صنعتگران تدریس میکند سئوال میکنم و او میگوید: ما معتقدیم که طلبه باید از قرآن شروع کند.
در بعضی از مدارس علمیه وقتی طلبهها به علم بلاغت میرسند، با خودشان فکر میکنند این دیگر چیست. ولی طلبههای مدرسه ما علم بلاغت را با المیزان علامه طباطبایی میخوانند. مرحوم علامه در المیزان تاکید زیادی بر نکتههای بلاغتی دارد. یعنی در هر آیهای که زمینهای از تشبیه، ایجاز، مجاز، استعاره و کنایه وجود دارد، آن را مطرح کرده است.
قصه شیرین ملبس شدن
حاج آقا در مورد ملبس شدن و معیارهای ملبس شدن در این حوزه علمیه کوچک اما پر بار نیز اینگونه میگوید: باید مشخص شود که طلبه میتواند در حد یک امام جماعت جوابگوی نیازهای علمی، اعتقادی و اخلاقی جوان و نوجوان باشد و این اصلیترین ملاک ما است.
او میافزاید: تمام درس و بحث ما در مسجد صنعتگران قرآن، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و دعاها و زیارتهاست. مگر اینها از بحثهای سیاسی جداست؟ نمیشود شما نهجالبلاغه را مطالعه کنید و وارد مسائل سیاسی اجتماعی نشوید.
مساجد فقط نمازخانه نباشد
از او در مورد راز حضور و اشتیاق بیش از حد جوانان محل به حضور در این مسجد میپرسم و میگوید: کار سختی نبود. همانطور که جوانان به ورزشگاه و رستوران میروند، برای تامین غذای روحی خود، به مسجد نیاز دارند. ولی علت خلوت بودن مساجد این است که خیلی از مسجدها مسجد نیستند، تبدیل به نمازخانه شدهاند. البته حل این مسئله به فعالیت مدیر مسجد، یعنی امام جماعت برمیگردد. وقتی مسجد مدیر نداشته باشد، این اتفاق میافتد.
وی ادامه میدهد: وقتی میگوییم فقط در 250 مسجد مشهد نماز صبح اقامه میشود، یعنی فقط 250 مسجد بیدارند. چون اگر در اسلام صدمرتبه به نماز سفارش شده باشد، 90 مرتبه مربوط به نماز صبح است.
او میگوید: در بعضی از مساجد مدیریت را به روحانیان واگذار نمیکنند. بیانصافی نیست که همه مشکلات را به گردن روحانی بیندازیم؟ در بیشتر مساجد ما چه کسی مدیر است؟ خادم مسجد. چرا؟ چون بیشترین زمان حضور را در مسجد دارد. پس اگر امام جماعت بیشترین حضور را داشته باشد، خود به خود مدیر است.
اسمش مدیر باشد یا نوکر فرقی ندارد. ولی واقعا او مدیر است. من اگر میگویم «مدیر مسجد»، منظورم کسی نیست که زیر برگهها را امضا میکند. ممکن است فرد دیگری امضا کند، فرد دیگری پولها را بگیرد. اما کسی که عملا مسجد را اداره و نیتهایش را اجرا میکند، کسی است که بیشترین حضور را در مسجد دارد. با این وجود هم، بعضی اوقات در کار امام جماعت کارشکنیهایی صورت میگیرد.
معرفی امام جماعت توسط عالم بزرگ شهر
او از ضرورت احیای یک سنت حسنه برای مساجد اینگونه میگوید: در قدیم نکته مهمی را در نصب امام جماعت مساجد رعایت میکردیم که الان آن رسم وجود ندارد. آن رسم اینطور بود که عالم بزرگ شهر، امام جماعت را منصوب میکرد. یادم هست سال 47-48 پدرم پایینخیابان کنار کاروانسرای ابدالخان مغازه داشت، مسجدی هم به نام ابدالخان همان جا بود که مرحوم حاج آقای اکبرزاده آنجا نماز میخواندند.
آن زمان آیتالله مروارید آمده بودند و حاج آقای اکبرزاده را به عنوان امام جماعت نصب کرده بودند. برای همین کسی جرئت نداشت جلوی کار ایشان را بگیرد و همه مردم تابع ایشان بودند. وقتی ایشان میگفت فلان وقت مسجد باز باشد، انگار آیتالله مروارید گفته بود و امروز از بینرفتن این رسم امروز موجب ضعف امامان جماعت شده است و آنها نمیتوانند از دایره مدیریت خودشان دفاع کنند.یعنی شما نصب امام جماعت را یک برنامه مهم میدانید؟
سئوالم که تمام میشود، کمی مکث میکند و میگوید: خیلی ویژه و مهم است. چون از روزی که امام جماعت وارد مسجد میشود، شیطان شروع به کار میکند. ذهن همه عوامل مهم مسجد را خراب میکند. راهرفتن، حرفزدن، ارتباطها و همه فعالیتهای امام جماعت را زیر ذرهبین میبرد. برای همین خیلی زود امام جماعت، تاثیرش را از دست میدهد.
لطف خدا این بود که من را هم حاجآقایعبادی در این مسجد نصب کردند. باید این رسم دوباره احیا شود. چون هم احترام به علمای شهر است و هم پشتوانه محکمی برای امام جماعت مسجد. وقتی نصب امام جماعت ضعیف صورت میگیرد، توقع نداشته باشیم که او فعالیت قوی و خوبی انجام دهد.
علم مسجدداری به حوزه علمیه اضافه شود
حاجی که معلوم است از راه رفتن زیاد کمی خسته شده، اندکی مقابل دیوار مکث میکند و حرفهایش را اینگونه ادامه میدهد: باید در نظام آموزشی حوزه، جایی برای مسجدداری باز کنیم و بنشینیم در طول دو سال دستکم 100ساعت برای او توضیح بدهیم. قرآن میگوید «چه کسی ظالمتر از کسی است که به مسجد ظلم میکند؟» ما باید روی کلمه «ظالمترین» کار کنیم.
قرآن وقتی میخواهد ظالمترین را معرفی کند، هزاران نوع ظلم را در عالم در نظر میگیرد، درجهبندی میکند و بدترین ظلم را آن ظلمی در نظر میگیرد که منشا همه ظلمهاست. یعنی قرآن میگوید ریشه همه ظلمها، ظلم به مسجد است. ظلم یعنی قراردادن هرچیزی در غیر از مکان اصلی خودش. پس وقتی میگوییم به مسجد ظلم میشود، یعنی مسجد سرجای خودش نیست.
مسجدی با ورودی متفاوت
یکی از تفاوتهای ظاهری مسجد صنعتگران با سایر مساجد، ورودی آن است. چرا تصمیم گرفتید ورودی مسجد را سکوریت کنید؟
این سئوالم را هم با اندکی مکث اینگونه پاسخ میدهد: باید ببینیم که قرآن چه تعریفی از مسجد دارد. در یکی از آیات سوره شریفه فتح وقتی قرآن میخواهد مسلمانان را به عنوان یک الگو معرفی کند، میگوید «آنها را در حالت رکوع و سجده میبینی» یعنی باید رکوع و سجده مسلمانان هنگام جماعت دیده شود.
بیدینها بیدینی خود را علنی انجام میدهند که ترویج فساد کنند، چطور ما اقامه جماعت را پنهانی انجام دهیم؟! یکی از راههای ترویج نام خداوند همین است. در تاریخ داریم که ساختمان مسجد النبی (ص) در عصر نبی اکرم (ص) به گونهای بوده است که اگر کسی از مقابل آن عبور میکرد، پیامبر را در حال سجده میدید. روایتهای متعددی هم با این مضمون وجود دارد.
او در مورد کتابهای فراوانی که در گرداگرد دیوارهای داخلی مسجد و در قالب کتابخانه چیده شدهاند نیز اینگونه میگوید: اگر ما چشم انداز مسجد تراز اسلامی را آیه «در آنجا نام خدا بسیار برده میشود» قرار بدهیم، باید به دنبال لوازم آن باشیم. یکی از اسباب یاد خداوند، فراهمکردن ابزار کسب اطلاعات و ترویج معارف دینی است. شک نداریم که کتاب، اولین، قدیمیترین و پرمصرفترین ابزار کسب اطلاعات است. اگر کسی تمایل داشته باشد کتابی را امانت بگیرد، یک قبض به نام او صادر میشود و بدون اینکه کارت یا پولی بدهد، کتاب را با خودش میبرد.
مسجدی که تمام ایام روز باز است
سئوالهایم رو به اتمام است و من همچنان داخل مسجد در حال قدم زدن و گفتگو هستیم. حاجی در مورد مسجد صنعتگران که تمام ایام روز باز است نیز میگوید: ولی مسجد باید همیشه جوابگوی مردم باشد. ما به نیاز جامعه نگاه میکنیم. یعنی اگر ببینیم که از ساعت 12 شب تا شش صبح هم نیاز است که مسجد باز باشد، این کار را انجام میدهیم.
ولی در حال حاضر از یک ساعت مانده به نماز صبح تا حدود ساعت 10 شب که مردم مراجعه میکنند، پاسخگو هستیم. عرضه باید متناسب با تقاضا صورت بگیرد. شاید لازم باشد بدانید نماز مغرب در مسجد ما، تقریبا دو تا سه دقیقه بعد از اذان تمام میشود، البته هر وقت هم که لازم باشد، به خاطر استقبال مردم دو تا سه مرتبه نماز اقامه میشود.
حرفهای حاجی به اینجا که میرسد، وقت کلاس درس حوزه علمیه مسجد صنعتگران نیز آغاز شده. او میگوید: ببخشید. اینجا از روز اول همه چیز را بر پایه نظم گذاشتیم. حالا هم طلبهها منتظرند و او میرود.
در راه برگشتن از مسجد به این فکر میکنم که چرا برخی از ما تنها کارکردی که از مسجد انتظار داریم، نمازخانه بودن است و بس. آیا نمیشود در مسجد طلبه و امام جماعت تربیت نمود؟ آیا نمیشود ازاین طلبهها برای حضور در روستاها و مناطقی که روحانی ندارند استفاده نمود و آیا نمیشود برخی جوانها را با مساجد آشتی داد...؟
گزارش از مهدی عسکری
انتهای پیام/ آ