سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و بر پلیدیى که در پارگین بود گذشت و فرمود : ] این چیزى است که بخیلان در آن بخل مى‏ورزیدند . [ و در روایت دیگرى است که فرمود : ] این چیزى است که دیروز بر سر آن همچشمى مى‏کردید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :426
بازدید دیروز :43
کل بازدید :282122
تعداد کل یاداشته ها : 167
103/9/7
11:10 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
حسین عرب بیگی[224]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

پیوند دوستان
 
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani جاده های مه آلود شقایقهای کالپوش بلوچستان هم نفس ««««« شب های تهران »»»»» ►▌ استان قدس ▌ ◄ فانوس به دست.... ازتاریکی ها...رهسپاربه سوی نور تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر .: شهر عشق :. تراوشات یک ذهن زیبا پیامنمای جامع سایت روستای چشام (Chesham.ir) محمدمبین احسانی نیا شبستان دل شکســــته یکی هست تو قلبم.... برادران شهید هاشمی الهگان اواز قطره محمد قدرتی Tarranome Ziba غزلیات محسن نصیری(هامون) wanted *دنـیــــای مـــــــن :) * آتیه سازان اهواز رویابین کشکول نوری چایی_بیجار هرچه می خواهد دل تنگم میذارم کشاورزی نوین عرفان وادب تشنه دیدار شناخت کافی مجله اینترنتی ghamzade ☀❤ یوزر و پسورد نود 32, پسورد نود 32, یوزرنیم و پسو برترین موبایل های دنیا تینا افسران مقاومت بر و بچه های ارزشی جامع ترین وبلاگ خبری *...بانو...* مناجات با عشق مسعود رضانژاد فهادانـ از یک انسان تَرَنّم عفاف آسمان آبی سرباز ولایت نـــابترینـــــــــــــــــها my twitter خانوم آقا سید سرافراز اخبار روز ایران وجهان خونه دل دخترتاریخ دوستانه شهدا شرمنده ایم کهن دیار گزبرخوار شهر تاریخی گز برخوار وبلاگ آیه الله گزی باشگاه شبانه فروشگاه میعاد نور جـــــــــــوکـ فــــــــــا شهدای کوهسرخ(مکی) معماری

من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا !

من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت !

معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت ؟

من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود !

معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت

من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید !

سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده

من باید بیشتر درس می خواندم و دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
او اما نه انگیزه داشت نه پول، درس را رها کرده و دنبال کار می گشت

روزنامه چاپ شده بود
هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود !

من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی؛ کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه !
برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود !!!

چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود

من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود !

وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند

من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند !

زندگی ادامه دارد ...
هیچ وقت پایان نمی گیرد ...

من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است !!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است !!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!

من، تو، او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم

اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود ؟؟؟

هر روز از کنار مردمانی می گذریم که یا من اند یا تو و یا او ؛
و به راستی نه موفقیت های من به تمامی از آن من است و نه تقصیرهای او همگی از آن اوست ...


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ این پیام برا یه آشنا اومده ایشون هم برا من فرستاد و گفت چی کنم یعنی چقدر این آدما خودشون احمق فرض کردند . هوشیاری برای همه انتشار بدید
+ سلام من یه چوپان اشایر بختیاری هستم. یه چیز بت میگماتو رو بقران تورو به ناموست به کسی نگو. من توکل به خدا شانسی سلام و سلوات فرستادم شماره شمارو گرفتم من دنبال گوسفندها کنار یک تپه قدیمی زیر یک سنگ مقداری اتیقه آسار باستانی گنج طلا پیدا کردم به ابلفضل به امام رضا راست میگم سر کاری نیست اگه میتونی توکل کن به خدا بخرشون نسف برا من نسف برا تو . (چقدر این یارو بلانسبت جمع خره خره خره)
+ سلام .الان برنامه حرف حساب شبکه یک را همه ببینند حتما.حتما.حتما
+ سلام .الان برنامه حرف حساب شبکه یک را همه ببینند حتما.حتما.حتما
+ سلام .الان برنامه حرف حساب شبکه یک را همه ببینند حتما.حتما.حتما
+ سلام .الان برنامه حرف حساب شبکه یک را همه ببینند حتما.حتما.حتما
+ تصادف دو دستگاه اتوبوس در قم 43 کشته و 44 مصدوم بر جای گذاشت http://www.mehrnews.com/detail/News/2132514
+ قال امام موسی کاظم (ع): أبلِغ خَیراً و قُل خَیراً ولا تَکُن أمُّعَةً؛ خیر برسان و سخن نیک بگو و سست رأى و فرمان‏برِ هر کس مباش.
+ شهادت هفتمین اختر آسمان ولایت وامامت تسلیت باد
+ چشمه جاری شکافنده علم ها در بیابان خشکیده دانش جوشیدن گرفت و جان جویندگان علم و معرفت را از زلال پر برکت خود سیراب ساخت. شیعه نشان افتخار دیگری بر گردن آویخت و بر این پیشوای معصوم خود بالید. ای افتخار شیعه که در ضیافت خانه حوزه ها و دانشگاه ها سفره پر نعمت دانش تو گسترده است، میلاد مسعودت را گرامی می داریم.
قالب وبلاگ

گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ